مقایسه سبکهای یادگیری و تسلط ربعهای مغزی دانشآموزان عادی و ناتوانی یادگیری |
ناتوانیهای یادگیری را اولین بار ساموئل کرک در سال 1963، برای توصیف گروهی از کودکان که در تحول زبان، گفتار، خواندن مهارتهای ارتباطی دچار اختلال بودند پیشنهاد کرد و با این تعریف، کودکان معلول و از نظر حواس (مانند نابینایی و عقب ماندگی عمومی) را از کودکان ناتوان یادگیری گروه جدا کرد (مک شین و داکرال، 1380).
ناتوانیهای یادگیری این گونه هم تعریف شدهاند: اختلال در یك یا چند فرآیند روانشناختی پایه كه در فهم یا به كارگیری زبان، صحبت كردن و نوشتن دخالت دارند. این اختلال ممكن است خود را به صورت نقص در توانایی گوش كردن، فكر كردن، صحبت كردن، خواندن، نوشتن، هجی كردن یا عملیات ریاضی نشان دهد. این اصطلاح وضعیتهایی چون ضعفهای ادراكی، آسیب مغزی، نارساكنشی جزئی مغز، نارساخوانی و زبان پریشی تحولی را شامل میشود، ولی مشكلات یادگیری ناشی از ضعف بینایی، شنوایی، حركتی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی یا شرایط نامساعد محیطی، فرهنگی و اقتصادی را در بر نمیگیرد (لرنر، 1992).
عوامل متعددی از جمله سبك یادگیری میتواند بر جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبك یادگیری یك رفتار عادتی و متمایز برای كسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است كه فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت، 2005؛ سیف، 1384). دنیای کنونی چنان در حال پیشرفت و توسعه است که پژوهشگران و متخصصان آموزشی آن را بر آن داشته تا راههایی بیابند که به وسیله آن بتوانند سرعت یادگیری را با سرعت پیشرفت هم گام کنند. انسان از راه یادگیری رشد مییابد و به تواناییهای خود فعلیت میبخشد. درعصر حاضر که عصر سرعت و توسعه است برای اینکه بتوان اطلاعات را بهتر آموزش داد و از صرف وقت و هزینه جلوگیری کرد نیازمندیم که در امر آموزش به نحوه یادگیری دانشآموزان توجه شود (خنک جان، 1381).
بسیاری از نظریهپردازان یادگیری معتقدند كه سبك یادگیری باید با سبك آموزش منطبق باشد تا حداكثر موفقیت در یادگیرندگان بدست آید (باستابل، 2006). به اعتقاد کلب، در شیوهی تجربهی عینی، یادگیرنده بر احساسات خود متكی است و بیشتر از راه شهود یاد میگیرد و نسبت به امور انعطاف پذیری ندارد. افراد برخوردار از شیوهی مشاهدهی تأملی اطلاعات را از زوایای مختلف بررسی کرده، و از طریق ادراك یاد میگیرند. در شیوهی مفهوم سازی انتزاعی یادگیری از طریق تفكر منطقی صورت میگیرد و در شیوهی آزمایشگری فعال، فرد از طریق انجام دادن كارها موفق به كسب یادگیری میشود. از تركیب دو به دوی این چهار شیوهی یادگیری چهار سبك یادگیری ایجاد میشود كه عبارتند از سبك یادگیری واگرا (از تركیب تجربهی عینی و مشاهدهی تأملی بدست میآید)، سبك یادگیری جذب كننده (از تركیب مشاهدهی تآملی ومفهومسازی انتزاعی بدست میآید)، سبك یادگیری همگرا (از تركیب مفهومسازی انتزاعی و آزمایشگری فعال بدست میآید)، و نهایتاً سبك یادگیری انطباق یابنده (از تركیب آزمایشگری فعٌال و تجربهی عینی بدست میآید).
علاوه بر سبكهای یادگیری عامل دیگری نیز در ترجیح شیوهی افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درك آنها و جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبك تفکر است، سبک تفکر دیك رفتار عادتی و متمایز برای كسب دانش، مهارتها یا نگرشها از طریق مطالعه یا تجربه میباشد و یا به عنوان شیوهای است كه فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوهها ترجیح میدهند (اسمیت، 2005؛ سیف، 1384).
راجر وُلكات اسپری و همكاران (1981)، موضوع تفاوتهای عملكردی دو نیمهی مغز را عنوان نمودند (اسپری و همکاران، 1964). در پی آنها پژوهشگران بسیاری از توانمندیهای متفاوت نیمكرهها در درك و پردازش اطلاعات خبر دادند (كاپلان، 1981؛ لوی، 1983؛ رستاك، 1984؛ كانی وكانی، 1990 و دین ورینولدز، 1997). تحقیقات نشان میدهند که هشت خصوصیت کلیدی تفکرشخصیتی مغزی وجود دارد که طرز تفکر و یادگیری ما را تحت تأثیر قرار میدهد .ما این قدرت و توانایی را داریم که قسمتی از مغزمان را که در شرایط خاصی نیاز داریم، روشن کنیم و به کار بگیریم. قسمتهایی از مغز ما بر قسمت های دیگر تسلط پیدا میکنند. مغز ما آنچنان انعطافپذیر است که هیچ محدودیت ذاتی ندارد. تمام این خصوصیات به مغز کامل تأکید میکنند که همۀ به آن دسترسی دارند اما قسمتهای خاصی از مغز بر قسمتهای دیگر در تمایلات فکری و یادگیری تسلط پیدا میکنند (کالج میفلینهگتون، 2008). ندهرمن از تركیب تئوری نیمکره راست و چپ راجر اسپری، رابرت اُرنستین (1997)، هنری مینتزبرگ و میچائل گازانیکا (1998) با تئوری تثلیث مغز مك لین (مغز منطقی، مغز میانی و مغز اولیه) و ارتباطات فیزیکی بین نیمکره راست و چپ و رابطه بین قسمتهای سربرال و لیمبیك مغز استفاده کرد تا مدل چهار ربعی از مغز را
ارائه دهد (ندهرمن، 2008). ندهرمان پدر تكنولوژی تسلط مغز با تحقیق و تجارب خود به این نتیجه رسید كه مغز نه فقط از جنبه فیزیكی بلكه از جنبه عملكردی نیز تخصصی شده است. وی معتقد است كه افراد از نیم كرههای مغز به یك شیوه و با فراوانی برابری استفاده نمیكنند. در واقع افرادی برای حل مسئله از حالت مسلط مغز خود استفاده میكنند؛ برای مثال فردی كه مسئلهای را به صورت تحلیلی و یا با نگاه به آمار و ارقام حل میكند و آن را در داخل فرمول منطقی یا فرایندی متوالی قرار میدهد در حال استفاده از نیم كره چپ خود است؛ برعكس اگر فرد به دنبال الگوها و تصاویری باشد كه تأثیرات حسی دربردارند و ادراكی شهودی از كل یك پدیده به دست میهند از نیم كره راست مغز خود استفاده میكند (به نقل از حائری زاده، 1380)، چرا كه تناسب تدریس معلمان با سبك یادگیری دانشآموزان باعث تقویت انگیزه یادگیری و نیز پیشرفت تحصیلی میگردد (رسولی نژاد، 1385). ون واینن معتقد است كه اگر معلمین روش پردازش اطلاعات فراگیران را بدانند و روشهای آموزش خود را متناسب با آن تغییر دهند، یادگیری فراگیران افزایش مییابد (ون واینن، 1997).
حجم عظیمی از تحقیقات نشان از آن دارد كه یكی از دلایل عمدهی اُفت تحصیلی عدم همخوانی سبكهای یادگیری همچنین سبک تفکر ترجیحی یادگیرندگان با شیوههای تدریس و روشهای ارائهی محتوای آموزشی توسط یاد دهندگان و برنامهریزان آموزشی میباشد (انتویسل، 1981؛ هانت، ایگل و كیچن، 2004؛ فلدرواسپورلین، 2005 مور، 2007 ).
لذا ما در این پژوهش در صدد پاسخ به این سوال کلی مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوانی یادگیری هستیم.
- سؤالات پژوهشی
سؤال اصلی: آیا بین تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
سؤالات فرعی:
1- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A تفاوت دارند؟
2- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B تفاوت دارند؟
3- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C تفاوت دارند؟
4- آیا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D تفاوت دارند؟
5- آیا بین سبک همگرا یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
6- آیا بین سبک واگرا یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
7- آیا بین سبک جذب کننده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
8- آیا بین سبک انطباق دهنده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
1-4- اهداف پژوهش:
هدف اصلی: مقایسهی تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری.
اهداف فرعی:
1- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A.
2- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B.
3- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C.
4- مقایسهی دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D.
5- مقایسه سبک یادگیری همگرا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
6- مقایسه سبک یادگیری واگرا دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
7- مقایسه سبک یادگیری جذب کننده دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
8- مقایسه سبک یادگیری انطباق دهنده یادگیری دانشآموزان عادی و ناتوان یادگیری
1-5- ضرورت و اهمّیت پژوهش:
متأسفانه هر ساله تعداد زیادی از كودكانی كه نارساییهای آموزشی دارند، به علت عدم دسترسی به كمك مناسب و اینكه مشكلات آموزشی آنها به خوبی شناخته نشده است، مورد درمان قرار نمیگیرند و محكوم هستند كه بصورت نوآموز شكست خورده درآیند. تعداد زیادی از در مسایل درسی، مدرسه و آموزش دارای مشكل (LD) این كودكان، به دلیل اختلال یادگیری میباشند. یکی از مشکلات دانشآموزان دچار ناتوانیهای یادگیری عصب روانشناختی/ تحولی، کارکردهای اجرایی و توجه است (سیدمن، 2006). که از جمله تواناییهای مورد نیاز کودکان، در زمینه یادگیری دروس مدرسه است (کرک و همکاران، 2006). همچنین این دانشآموزان در كاركردهای حافظه مثلاً، نقص در حافظة كوتاه مدت و حافظةكاری و نقص خفیف در رمزگردانی و راهبردهای شناختی و فراشناختی اختلال دارند و به همین دلیل نیز در مورد حافظة این کودكان تحقیقات بسیاری شده است، هرچند این تحقیقات هنوز به یك دیدگاه جامع نرسیدهاند.
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-12-01] [ 10:51:00 ب.ظ ]
|