اینثورث، بلهر، واترز و وال (1978) با این فرض که سبکهای دلبستگی محصول تجربههای کودک از رابطه کودک – مادر است، به مشاهده رفتار کودکان در آزمایش «موقعیت ناآشنا» پرداختند و سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا را متمایز کردند. مقوله چهارم دلبستگی ناایمن، با نام دلبستگی سازمان نایافته (برترین، 1991) نیز شناخته شده است.
اینثورث و همکاران (1978؛ نقل از بشارت، 1384) معتقدند که سبکهای دلبستگی، انتظارات کودک را در مورد این که آیا مادراز نظر عاطفی دسترسپذیر و پاسخگو هست یا نه شکل میدهند و تعیین میکنند که آیا خود، ارزش عشق و محبت را دارد یا نه. به عبارتی دیگر، بر طبق نظر اینثورث همه ی کودکان به والدینشان وابسته می شوند اما احساس ایمنی آنها در ارتباط با بزرگسالان فرق دارد. درجه ی سهولتی که یک کودک درمانده توسط مراقب خود به احساس امنیت دست می یابد، کیفیت دلبستگی یا سبک دلبستگی نامیده می شود ( خانجانی، 1384). از نظر اینثورث، امنیت دلبستگی، وجود تعادل بین رفتارهای دلبستگی و اکتشاف محیط است ( وارد و کارلسون ، 1995). کودکان ایمن به دسترسپذیری مادر بیشتر اعتماد دارند و بیش از کودکان ناایمن از وی به عنوان پایگاه امن استفاده میکنند. هنگام بازگشت مادر پس از جدایی کوتاه مدت، کودکان ایمن با وی به سهولت تماس و تعامل برقرار میکنند یا به عبارتی کودکان ایمن از والدین به عنوان پایه ی امنی برای اکتشاف محیط استفاده می کنند ( کاسیدی و ماروین، 1992)؛ کودکان اجتنابگر با گسستن و اجتناب ورزیدن واکنش نشان میدهند و یکی از ویژگی های اساسی کودکان اجتنابی انکار اهمیت روابط دلبستگی با مادر است به صورتی که در موقعیت های نا آشنا با درگیری کم و یا بدون درگیری با والدین به اکتشاف محیط می پردازند؛ کودکان دوسوگرا با افزایش تردید و دوسوگرایی بین دلبستگی و عصبانیت سرگردانند، درموقعیت های نا آشنا مشکل تر می توانند به احساس آرامش دست یابند. آنها بین کشش به سوی مادر و یا یک موضوع جالب دیگر در نوسانند اما به محض نزدیک شدن به آن موضوع، به راحتی کودکان ایمن، به اکتشاف و دستکاری آن نمی پردازند؛ و سازمان نایافتهها نسبت به جدایی خیلی سردند و در هیچ یک از الگوهای رفتار سازمان یافته جایگزین نمیشوند ( نقل از بشارت، 1392).
با نظر اجمالی به دوره ی نوجوانی به نظر می رسد که رفتار دلبستگی نوجوان از الگوی دلبستگی سنین پایین بسیار متفاوت و جدا است. به نظر می رسد نوجوانان از روابط وابستگی با والدین و یا سایر چهره های دلبستگی گریزان هستند. نوجوان برای آنکه بتواند در ساختن و هموار کردن مسیر زندگی اش به حمایت والدین بیش از حد متکی نباشد باید به سوی خودمختاری حرکت کند. خودمختاری نوجوانان به سهولت ایجاد می شود اما نه به بهای از دست دادن ارتباط دلبستگی با والدین، بلکه در پس ارتباط های ایمن با والدین که به احتمال زیاد پس از نوجوانی همچنان دوام می آورند ( آلن، 1994). از دیدگاه دلبستگی نوجوانی دوره ی انتقال است که در آغاز نوجوان برای کاهش وابستگی به چهره های دلبستگی اولیه ای که نقش مراقب او را داشته اند، دست به تلاش های بزرگی می زند. همچنین دوره ی نوجوانی راهبردی یکپارچه برای ارتباط های دلبستگی آینده ی او ظاهر می شود و رفتار آتی او را در روابط دلبستگی جدید و یا روابط مراقبت کننده او پیش بینی می کند ( مین و همکاران، 1996؛ واترز و همکاران، 1995؛ به نقل از خانجانی، ص 173). این امر به طور ضمنی دلالت بر درجه ای از تعمیم دارد که موجب گسترش سازمان دلبستگی از چهره های دلبستگی چندگانه که از روابط دلبستگی در دوران کودکی پایدار مانده است، می شود. از سویی در دروه ی نوجوانی علاوه بر دگرگونی در روابط با والدین، در روابط با همسالان نیز دگرگونی رخ می دهد. تا اواسط نوجوانی تعاملات با همسالان آغاز می شود. این تعاملات منابع مهمی از صمیمت، پسخوراند درباره ی رفتارها، تاثیرات، اطلاعات اجتماعی، روابط دلبستگی و مشارکت های مادام المعر (شریک زندگی ) برای نوجوان فراهم می سازند (گوین و فرمن، 1996).
نام گذاری سبک دلبستگی در نوجوانان همانند سبک های دلبستگی بزرگسالان است. در نتیجه در نوجوانی سبک های دلبستگی همانند کودکی به چهار گروه تقسیم می شوند که ویژگی ها و خصایص این گروه ها نیز مشابه چهار گروه کیفیت دلبستگی در دروان کودکی است: درسبک دلبستگی خودمختار که معادل همان سبک دلبستگی ایمن در کودکی است، افراد تجسمی مثبت و حمایت گر از چهره دلبستگی دارند، تمایل به برقراری رابطه صمیمانه و مثبت با دیگران دارند. آنها نسبت به دنیا و دیگران نگرش مثبت داشته و به آنها اعتماد دارند. نوجوانان غیر خودمختار به سه زیر گروه تقسیم می شوند؛ سبک دلبستگی انکار کننده ( فاصله جو) که همان ویژگی های گروه اجتنابی را دارند و از روابط صمیمانه با دیگران اجتناب می کنند و با تاکید بر خودمختاری و اتکا بر خود، انکار اهمیت رابطه با چهره ی دلبستگی و سعی در حفظ فاصله از چهره ی دلبستگی و ممانعت از بروز هیجانات منفی و نوعی اتکا به خود وسواسی دارند ؛ سبک دلبستگی ذهن مشغول و مجذوب ، که ویژگی های شبیه به کودکان دوسوگرا دارند، در روابط عاطفی خود با دیگران انحصار گرا و وابسته بوده ، دائما نگران طرد و رها شدن از سوی دیگران هستند، و با دلبستگی شدید به دیگری سعی در کاهش اضطراب جدایی خود دارند و از این احساس اضطراب و درماندگی خود آگاهند ؛ بزرگسالان غیر مصمم ( حل نشده) که از ویژگی هایی شبیه به کودکان با دلبستگی آشفته – سرگشته برخوردارند، که درباره ی رویداد فقدان و آسیب ها، ترسان و غیر معقول هستند ( نقل از میکولینسر و همکاران، 1990؛ نقل از خانجانی، 1384).
رابطه ی بین دلبستگی ایمن و رشد سالم بعدی توسط برخی مطالعات حمایت شده است (چیس، استوال و پوزییر، 2000؛ نقل از حسنی، 1384).
بالبی (1988، به نقل از بشارت، 1392) اختلالهای ارتباطی و روانشناختی را محصول تهدید، اختلال و گسستگی در پیوندهای دلبستگی میدانست از سویی سایر نظریه پردازان، از جمله روان تحلیل گران در زمینه ی بسیاری از اختلالات بر نقش مادر و چگونگی تعامل مادر و کودک در بروز اختلال، متمرکز شده اند. روان تحلیل گران ویژگی های مادر را عامل تاثیر گذار مهمی در رشد کودک می دانند. ماهلر معتقد است باید مبانی نابهنجاری ها را در قلمرو روابط مادر- کودک جستجو کرد ( دادستان ، 1378). وینی کات (1985، به نقل از خانجانی،1386) نیز معتقد است مبنای روان گسستگی کودک را باید در کج راهی رابطه ی سازشی متقابل مادر و کودک جستجو کرد. با اعتقاد بر این که رابطه ی مادر- کودک در نوزادی سازنده ی بهنجاری یا نابهنجاری روانی فرزند در آینده است، پس لازم است که مادر به وظایف و تاثیر خود در امر شکل دهی سبک دلبستگی آگاه باشد.
با توجه به اهمیت نقش مادر طی سال های اولیه ی رشد شخصیت کودک و شکل گیری دلبستگی، لزوم آگاهی به موقع مادران جهت اصلاح رفتارهای مادرانه احساس می گردد. مادر به عنوان پایگاه امن، باید حساسیت مادرانه و میزان پاسخ گویی مناسبی را ارائه دهد. در نتیجه در درمان دلبستگی از سویی لازم است که مادر به نقش منفی و تخریب گرش در شکل دهی دلبستگی ناایمن آگاه شود و همراه با فرزند در راستای تلاش برای بهبود و تغییر سبک دلبستگی، میزان پاسخگویی و حساسیت مادرانه افزایش یابد و در کل تصویر مادرانه به پایگاهی امن بدل شود.
پژوهش های فین من و لویس ( 1983) نشان داد که رفتار مادر از همان سنین اولیه در واکنش های کودکان نسبت به دنیای بیرونی موثر است. نتایج پژوهش ایزابلا ( 1993) نشان داد که بین ایمنی سبک دلبستگی و تعاملات اجتماعی سازگار رابطه ی معنی داری وجود دارد. امروزه اکثر نظریه های تحولی جدید نیز معتقدند که روابط اجتماعی هم از آسیب های روانی در دوران کودکی تاثیر می پذیرد و هم تاثیر می گذارد. بر اساس نظریه های روابط موضوعی و روان شناسی من ، نزدیک ترین و صمیمی ترین روابط کودک بیشترین تاثیر را بر بهنجاری و یا نابهنجاری روابط او دارد.
یافته های پژوهشی اخیر وجود ارتباط بین سبک دلبستگی نوجوان و کنش وری روانی / اجتماعی او را اثبات کرده اند. دو سبک دلبستگی ناایمن ذهن مشغول و انکار کننده موید وجود مشکلاتی در کنش وری روانی / اجتماعی نوجوان هستند ( خانجانی، 1384). از سویی دلایل متعددی نیز موید آن است که بین سبک دلبستگی نوجوان با کیفیت روابط او با همسالان و رشد این ارتباط، رابطه ی نزدیکی وجود دارد. به عنوان نمونه، پژوهش کوبک ( 1988) نشان داده است که فقدان مهارت های اجتماعی و وجود رفتارهای خصومت آمیز با سبک های دلبستگی ناایمن مرتبط است.
رابطه ی سبک دلبستگی و مهارت های اجتماعی و تاثیر رفتار مادرانه بر سبک دلبستگی و در نتیجه تاثیر رابطه ی مادر- فرزند بر تحول عاطفی – اجتماعی فرزند، ما را به این سمت هدایت می کند که اگر نوجوان نسبت به سبک دلبستگی اش آگاه شود و در راستای تغییر سبک دلبستگی اش از ناایمن به ایمن، از درمان بهره گیرد، مشکل فعلی او که شامل نقص در مهارتهای اجتماعی است نیز حل می شود.
با توجه به اهمیت دلبستگی و حضور و ثبات تقریبی آن در تمامی مراحل زندگی یک فرد، لازم به ذکر است که باید اختلالات مربوط به دلبستگی شناسایی شده و مورد درمان سریع و به موقع قرار گیرد. درمانهای مختلفی در مورد دلبستگی با توجه به آثار و علائم آن مطرح شده که یکی از این درمانهای به نسبت نوظهور و موثر در این زمینه تئاتردرمانی بوده است. مشکل در روابط که ناشی از مشکل در سبک دلبستگی است در بهترین حالت در درمانهای بین فردی و گروهی حل خواهد شد. در نتیجه ی پژوهش یالوم ( 1995) و پیستوله ( 1997) درمانهای گروهی باعث بهبود در روابط بین فردی و افزایش مهارت های اجتماعی خواهند شد. از آنجایی که در این پژوهش بر روی سبک رابطه ی کودک با مادر و کودک با اطرافیان دست گذاشته شده است، یکی از بهترین گزینه های درمانی، گروه درمانی خواهد بود. یکی از روش های گروه درمانی، تئاتردرمانی یا سایکودرام است. تئاتر درمانی به عنوان یک روش نزدیک به طبیعت کودک، مورد پذیرش آن ها و دارای اثرات درمانی بدون اثرات جانبی، در سال های اخیر به عنوان یکی از موثرترین شیوه های درمانگری توسط متخصصین بهداشت روانی پذیرفته شده است (نقل از بیاتی و همکاران، 1391). این روش در بیمارستانها، مدارس، پرورشگاه ها، مدارس و … هم با هدف درمان و هم هدف آموزش، کاربردهای فراوانی دارد. انجمن نمایشی بریتانیا موجزترین و کامل ترین تعریف از نمایش درمانگری را ارائه کرده است: ” تئاتر درمانی استفاده ی عمدی و هدفمند از فرآیند ها و تولید های نمایشی/ تئاتری برای رسیدن به هدفهای خاص درمانی از قبیل بهبود نشانه ها، یکپارچگی جسمانی و عاطفی و بالاخره تحول فردی است. ( BADT، 1976 نقل از کاسون، 2006). از دهه ی هفتاد میلادی پژوهش هایی در قلمرو کاربرد تئاتر درمانی در درمان اختلالات و مشکلات دوران کودکی و نوجوانی انجام شده اند که از بین آنها می توان به پژوهش مازلی (1991؛ نقل از کسیدی، 1997) برای افزایش ارتباطات اجتماعی یا حل تضاد های والد- کودک اشاره کرد.
صحنه ی تئاتر درمانی به مادر و فرزند اجازه می دهد که بدون انتظار تنبیه، بتواند رابطه ی خودشان را تکرار کرده و به کشف مشکلاتشان در روابط برسند. حقیقتی که مادر تا چه حدودی توانسته پایگاه ایمن را برای فرزندش تامین کند و تا چه حدی پاسخگو و حساس بوده است و از سویی نوجوان به این آگاهی برسد که اختلال در امر دلبستگی با مادرش باعث چه آسیب هایی در روابط کنونی و بین شخصی اش شده است. این آگاهی مستلزم اجرا و بازآفرینی زندگی آنها بر روی صحنه ی تئاتر است. درادامه تئاتر درمانی به عنوان روشی برای اصلاح و بازسازی روابط وارد می شود. تئاتر درمانی روشی است که از آن با بهره گیری از امکانات مشترک تئاتر و روانشناسی، برای تغییرات بین فردی استفاده می شود.
تئاتر درمانی شیوه های گوناگونی دارد که بسیار قابل انعطاف هستند. مجموعه ای از تکنیک های مختلف که با توجه به اختلال، میتوان آنها را در راستای درمان به کار بست. با توجه به اینکه اختلال مورد توجه در این پژوهش، سبک دلبستگی ناایمن و هدف از این تحقیق، تغییر آن از ناایمنی به ایمن و در نتیجه، تغییر در روابط بین شخصی نوجوان و بهبود مهارت های اجتماعی آنهاست، میتوان از تکنیک های تئاتر درمانی کلاسیک و تئاتر درمانی شورایی همسو با هم، مبتنی بر درمان اختلالات دلبستگی و روشهای فرزند پروری استفاده کرد.
طرح درمانی مورد نظر در این پژوهش طرحی تلفیقی خواهد بود که محقق ساخته می باشد. در اینجا فقط به این اشاره می شود که طرح کنونی تلفیقی از انواع روش ها زیر است:
1) تئاتر درمانی کلاسیک که همان تئاتر درمانی مرسوم بوده که در درمان اختلال های زیادی از جمله دلبستگی ناایمن نیز به کار رفته که شامل تکنیک های صندلی خالی، مضاعف سازی، پری رویایی، پلیس مخفی، یک دقیقه تک گویی، اتاق تاریک ، پنج سال بعد، جادو، عشق افسانه ای، حرکت بدن است (چستا یثربی، 1388)
2) تئاتر درمانی شورایی که در ترجمه های دیگر به معنای تئاتر رنج یا ستمدیده نیز استفاده شده است. این تئاتر درمانی به دلیل تمرکز بالایش روی ارتباطات و به خصوص طرد شدن و طرد کردن و قابلیت کارایی بالایش بر روی کودکان آسیب دیده و عامه ی مردم استفاده شده است. و شامل هفت تکنیک اساسی است: تئاتر روزنامه، رنگین کمان آرزو، تئاتر قانون گذار، تئاتر مجادله ، تئاتر مجسمه، تئاتر نامرئی
و نمایش نامه نویسی همزمان ( نیاهوی، 2012)
3) مدل ABFT: این نوع درمان بر بهبود بافت ارتباطی بین نوجوانان و والدینشان تأکید دارد که از طریق تسهیل گفتگوها در مورد وقایع سختی که در گذشته اتفاق افتاده و یا تعارضهای بین فردی که در حال وقوع بوده و اعتماد افراد را دچار نقصان کرده است، انجام میگیرد. فرضیه زیر بنایی ABET این است که تعاملات اعضاء خانواده میتواند در مواردی که جراحات دلبستگی وجود دارد، عملکرد ترمیمی داشته باشد (کسیل، 2011).
4) راهنمای مداخله ی مبتنی بر دلبستگی و آموزش والدین: راهنمای مداخله مبتنی بر دلبستگی برای جلسههای مشترک مادر و کودک تدوین گردیده است. این راهنما بر پایه اصول حساسسازی مادر (بریش، 2002) ، پاسخدهی مناسب به کودک (فرایبرگ، 1982)، رفتار همدلانه با مادر از سوی درمانگر (پاول و لیبرمن، 1997) و تأکید بر نقاط قوت مادر (اریکسون و همکاران، 1992) ساخته شده است ( نقل از کسیل، 2011).
5) طرح تئاتر درمانی برای افزایش مهارتهای اجتماعی.
در جمع بندی نهایی می توان گفت که ، اهداف این پژوهش هشیار کردن مادر به نقش خود در رابطه ی با فرزندش و سبک و رفتار مادرانه ی وی و از سویی هشیار کردن کودک به نقش دلبستگی در روابط کنونی و مهارت های اجتماعی اش است و نهایتاً به دنبال تصحیح و بازسازماندهی رابطه ی مادر- کودک یعنی تغییر سبک های دلبستگی فرزند و بهبود رفتار های مادرانه می باشد. بنابراین هدف این پژوهش بررسی اثربخشی تئاتر درمانی مبتنی بر دلبستگی درمانی بر تغییر سبک دلبستگی و بهبود رفتار مادرانه و افزایش مهارت های اجتماعی نوجوانان با دلبستگی ناایمن است.
3-1 ضرورت پژوهش
رابطه ی مراقب – کودک مهمترین اصلی است که در رشد شخصیت انسان مورد تاکید اکثر روانشناسان قرار گرفته است ( می و داناوی، 2000؛ به نقل از پیوسته گر، 1385). اهمیت رابطه ی مادر- کودک و در نتیجه سبک دلبستگی و تاثیر گذاری مادام العمر آن در روابط بشری امری غیرقابل اغماض و چشم پوشی است. آگاه سازی مادر به سبک دلبستگی فرزند و نقش خودش در شکل گیری آن ( به سببِ پاسخ دهندگی و حساسیت یا رفتار مادرانه)، امری ضروری است.
بالبی در سال 1978 اظهار نمود : ” پیوند عاطفی بین والدین و کودک سازگاری روانی و اجتماعی کودک را در آینده پیش بینی می نماید”. بالبی در کتاب جدایی : اضطراب و خشم ( 1975) شواهدی حاکی از وجود رابطه بین دلبستگی ناایمن و آسیب شناسی روانی کودکی و بزرگسالی ارائه نموده است. سبک دلبستگی به عنوان عامل مسبب و نگهدارنده در اختلالات فردی نشان از آن دارد که باید روی درمان آن به عنوان هسته ی مرکزی مشکلات تمرکز داشت. پژهش های طولی فراوانی همبستگی بالا بین دلبستگی ناایمن و مشکلات ارتباطی در نوجوانان را تایید کرده اند ( تتی، ساکین، کوسارا و کورنز، 1996). اختلالات دلبستگی با شدت های متفاوت در جوامع مختلف در حال افزایش است. در نتیجه از ضروریات این پژوهش با توجه به اهمیت اختلالات دلبستگی و ثبات و اثر بالا و معنادارشان در اختلالات روانی دیگر، میتواند اهمیت درمان به موقع و جلوگیری و پیشگیری از پیشرفت آن باشد.
تحقیقات زیادی ثبات سبک دلبستگی را بیان کرده اند. ویژگی ها و خصایص دلبستگی در بزرگسالان و نوجوانان شبیه ویژگی های سبک دلبستگی دوران کودکی است ( خانجانی، 1386). ثبات سبک دلبستگی با توجه به منابع مختلف دچار تناقض است. بالبی در مورد تغییر دلبستگی بحث کرد و تشخیص داد که در مواقع مورد نیاز، تغییر در الگوها و رفتارهای دلبستگی نه تنها احتمالا واکنشی نسبت به حوادث آسیب زای خاص است بلکه سازگارانه نیز می باشد. محققان روابط معناداری بین مراقبت و تغییر نوع دلبستگی یافته اند ( تبعه امامی و همکاران، 1390). آیا میتوان با درمان هایی در سبک دلبستگی کودک اصلاحاتی انجام داد و سبک دلبستگی را تغییر داد؟ این سوال هم به خاطر تناقضات مطرح شده در منابع مختلف، مورد بررسی قرار می گیرد. در نتیجه یکی از الزامات دیگر پژوهش می تواند عدم وجود پژوهش های علمی در چنین زمینه ی با اهمیتی باشد.
از سویی دیگر، نوجوانی به سبب تاثیر الگوهای دلبستگی بر رفتار، به موازاتی که محرک های تنش زای این دوره به فعال شدن سیستم دلبستگی منجر می شود، دوره ای برجسته تلقی می شود. در طی دوره ی نوجوانی، نیاز به رابطه ی صمیمی، نوجوان را علاقه مند به شکل دهی روابط صمیمی در بیرون از دایره ی خانوادگی می کند. این روابط باعث خودیابی و هویت یابی بهتر نوجوان می شوند. روابط بین شخصی به طور معنا داری با سبک دلبستگی فرد رابطه دارند. با توجه به حساسیت شکل دهی روابط، یکی از ضروریات این پژوهش این است که روی قشر نوجوان کار شود.
اختلالات مربوط به رابطه بهتر است که با رویکردهای رابطه مدار درمان شوند. رویکردهای رابطه مدار بر روی روابط به عنوان علت بیماری تمرکز دارد و به درمان روابط می پردازد. درمان های گروهی رابطه مدار مثل تئاتر درمانی و دلبستگی درمانی درمان هایی برجسته و نوین هستند. تئاتر درمانی با توجه به تمرکزش روی اصلاح ارتباطات و لمس تجربه ی سالم رابطه ی مادر- کودک یکی از بهترین روش های ممکن به شمار می رود. نو و بدیع بودن تئاتر درمانی خود انگیزه ی دیگری بود تا بتوان ضرورت این پژوهش را توجیه کرد. تئاتر درمانی سالهای بسیار کمی است که در ایران رایج شده است و البته نه به معنای واقعی کلمه رایج! هنوز برخی از درمانگران به دلیل در ساختار نبودن این نوع درمان، میل و رغبتی به پذیرش آن ندارند در حالی که در جهان تئاتر درمانی، درمان بسیار موفقی است. امروزه هر بار اصطلاح تئاتر درمانی را میشنویم ، شاید بی آنکه بدانیم، تلفیقی از امکانات مشترک هنر و علم روانشناسی به نظرمان می رسد و یا تصور مبهمی از یک نوع نمایش کسل کننده و احتمالا مربوط به موضوعات روانی و یا یک شیوه ی درمانی تفننی و ناکارآمد در ذهنمان ایجاد شود. این شبهات، عموما ناشی از عدم آگاهی و اشراف مخاطبان نسبت به ماهیت و کارکرد مقوله ی تئاتر درمانی است. در عین حال از مزایای تئاتر درمانی ، سهولت اجرا در عین حال نیاز به مهارت داشتن تئاتر درمانگر است و اینکه در مکان های مختلف به خصوص در مدرسه و در شکل های مختلف فردی، گروهی و خانوادگی قابل اجرا است.
بنابراین بدیع بودن چنین زمینه ی مهم پژوهشی و فقدان یافته هایی در حوزه ی اثربخشی تئاتردرمانی بر روابط ناایمن دلبستگی و از سویی دیگر کاربردی بودن نتایج این پژوهش به خوبی ضرورت آن را توجیه می کند. چنان چه یافته های پژوهش اثربخشی تئاتردرمانی را در بهبود مشکلات دلبستگی و روابط اجتماعی کودکان و نوجوانان نشان دهد می توان با آموزش مشاوران در مراکز مشاوره ، در داخل و یا خارج از مدارس به مشاوران کمک کرد تا از این شیوه ی درمانی که در عین حال برای دانش آموزان مفرح و جذاب بوده و از طرفی خاصیت درمانی در روابط عاطفی آنها با والدینشان و افزایش مهارت های اجتماعی آنها دارد، استفاده ی بهینه نمود.