مخصوصأ در همان هفته ها و ماه های اول ازدواج، عدم توافق های جدی و مکرری تولید میگردد که چنان چه حل نگردند، می توانند رضایت و ثبات این واحد را تهدید کنند(تالمن و هسیاأ ، 2004) حال اگر زوج ها هنگام عبور از مراحل تحول، به روشهایی برای تعارضهای خود مجهز نباشند، چه رخ خواهد داد؟ کانون خانواده ای که با یک دیدگاه آرمانی نگر می بایست آرامش را به زوجها اعطا کند، مبدل به صحنه ی جدالی خواهد شد که پایانی بر آن متصور نیست. همسران درگیر، به دلیل مواجهه با تعارضها از کمبود انرژی روانی رنج خواهند برد و در ایفای نقش خود چه به عنوان همسر و چه به عنوان والد، دچار مشکل خواهند شد(صیادپور، 1383).

 

 

عدم رضایت زناشویی یکی از مشکلات شایع موجود در جامعه امروزی است که اشکال گوناگون داشته و گاهی به صورت افسردگی یکی یا هر دو زوج، اعتیاد، رشد رفتار اختلال آمیز بین فرزندان، سوء رفتار با همسر و درگیری لفظی و فیزیکی بین هر دو زوج بروز نموده و نهایتأ منجر به طلاق گردد(سایرز، کهن، فرسکو، 2001).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

نوع اخیر شایع ترین نحوه بروز تعارض است و گواه آن آمار بالای طلاق در کشورهای غربی است، به طوری که شیوع آن به بیش از 50 درصد می رسد(رایس ، 1997؛ گلدنبرگ و گلدنبرگ ، 1998 و 1996؛ ویکس و تریت ، 2001 ؛ دای ، 2003؛ کریچلر، رودلر، هولز و میر ، 2001).

 

 

اگر چه تعارض و اختلاف در زندگی زناشویی طبیعی است و گاهی مفید می باشد در عین حال در صورت تشدید شدن می تواند اثر بدی بر سلامت روانی اعضای خانواده داشته باشد(هالفورد، بوما، کلی و یانگ ، 1999).

نتیجه تصویری درباره سلامت روانی

پایان نامه های دانشگاهی

 

ورباگ (1979) گزارش می کند که طلاق و جدایی موجب ناتوانی، مشکلات پزشکی جدی و مزمن در افراد بزرگسال می گردد. لذا آرام کردن و کاهش پریشانی زوج به خاطر پیامد های منفی شدید مرتبط با آن، حائز اهمیت است(بیرن، کار و کلارک ، 2004). در این راستا مشاوه زناشویی می تواند راه حل مناسبی با هدف امکان حفظ ازدواج و در عین حال کوشش برای هر چه لذتبخش تر کردن آن فراهم سازد(ساپینگتون ، 1387).

 

 

بررسی های متعدد گواه این مدعا است که ازدواج های ناپایدار و ناآرام علاوه بر اینکه مشکلات روانشناختی و جسمانی را در زن و شوهر افزایش می دهند، همچنین موجب افزایش این مشکلات در فرزندان نیز می شوند. آمارهای موجود نشان می دهد که با گذشت زمان، درصد مشکلات خانواده ها در حال افزایش است و در بعضی کشورها مثل ایالات متحده امریکا بیش از چهل میلیون زن و شوهر به مشاوره نیاز دارند و بیش از نیمی از اولین ازدواجها به جدایی و طلاق ختم می شوند(واتسون، هوبارد و وایس ، 2000).

 

 

ازدواج رضایت بخش برای سلامتی جسمی هر دو همسر بسیار مفید است ( برمن و مارگولین ، 1992 ) و در مقایسه با افرادی که طلاق گرفته یا هرگز ازدواج نکرده اند، افراد متأهل و بلاخص افرادی که دارای ازدواج رضایت بخش دو جانبه ای هستند، عمر طولانی تری داشته و نسبت بیماری ها و امراض در آن ها کمتر است(هو و گلدمن، 1990). توجه به این موضوع و اعمال راهکارهای مناسب جهت افزایش رضایت زناشویی در زوجین از طرق مختلف ضروری به نظر می رسد. در این زمینه اسچوماچر و لئونارد (2005) مهم ترین عامل در رضایت زناشویی را انطباق بین زوج ها توصیف می کنند و معتقدند که این عامل، سطح رضایت زناشویی را افزایش می دهد.

 

 

از نظر الیس (2001) ما گرایش نیرومندی داریم به اینکه، با درونی کردن عقاید خودشکن، خود را از لحاظ هیجانی ناراحت کنیم و به همین دلیل است که دستیابی به سلامت روان و حفظ کردن آن واقعا دشوار است. مزلو (1970) و راجرز (1992) در مطالعات کلاسیک خود به اهمیت گشودگی به تجربه، انعطاف پذیری و تحمل در شخصیت سالم اشاره می کنند؛ باور غیرمنطقی باعث جزم اندیشی می شود و افراد جزم اندیش در قالب تفکر بیمارگونه شان تجربه جدید و انعطاف راه ندارد؛ در مقابل رشد و تغییر، تحمل خود را از دست می دهند و به همان قالب کهنه خود می چسبند. افرادی که بر باورهای غیر منطقی تاکید میکنند در زندگی با مشکلات چندی رو برو خواهند شد و برای آنها دشوار است که به خشنودی دست یابند. یاکلسون و سیمنو (1976 ، به نقل از هالین ، 1996) نارسایی های شناختی زیر را در بزهکاران گزارش کردند : ناتوانی در ابراز همدلی، نبود درک نسبی زمان و عدم احساس مسئولیت در تصمیم گیری.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...