شناسایی و مطالعه دلایل و زمینه های احساس شادی و شادکامی در بین زنان |
1-2. طرح مسأله:
شادمانی به عنوان، یک هیجان خوشایند و مثبت، همچنین به دلیل قابلیت بسترسازی گستردهای که در فرایند رشد فرد و توسعهی جامعه فراهم میآورد، بسیاری از جوامع را به شناخت و ایجاد شرایط مناسب زمینهساز خود ترغیب مینماید. زیرا شادمانی به عنوان نتیجه شرایط مطلوب اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه، فعالیتهای مفید انسانی را برمیانگیزد، خلاقیت را تقویت میکند؛ روابط اجتماعی را تسهیل مینماید؛ مشارکت سیاسی – اجتماعی را رونق میبخشد؛ موجبات حفظ سلامتی عاطفی، روانی، جسمی و امیدواری را فراهم می آورد(آل یاسین،1380: 8)؛ احساس امنیت، رضایت، آرامش و قدرت تصمیمگیری را در افراد تقویت میکند (مایرز،2002: 80 و پترسون،2000: 45). از آنجا که شادمانی از یک سو متأثر از ساختارهای جامعه بوده و از دیگر سوی تأثیر گذار بر فرآیند توسعه و تعالی جامعه است، در نیمهی قرن 20 به عنوان یک موضوع میانرشتهای مطرح شد و هر رشتهای، دیدگاه خاصی از شادمانی را گسترش داده است. همچنین در این راستا برخی مطالعات فراملیتی نیز به انجام رسیده است. نتایج آمار و ارقام پژوهشهای مربوط به شادمانی در سطح بین المللی نشان میدهد که میزان شادمانی افراد در وضعیت کنونی ایران پایین میباشد. برای مثال نتیجۀ موج چهارم پیمایش ارزشهای جهانیان اینگلهارت نشان داده که میانگین سطح شادمانی نمونۀ ایران از میان 69 کشور در رتبۀ 61 قرارد دارد(اینگلهارت، 1373). همچنین میتوان به پژوهشی که مینكو در سطح بین المللی به انجام رسانده نیز اشاره كرد كه در آن، شاخص شادی كشورها، محاسبه و نشان داده شده در این پژوهش میزان شادی ایرانیان در طول سالهای 1997 ـ 2007، در بین 97 كشور دارای رتبه 56 است که از متوسط پایینتر میباشد(مینکو، 2009: 163). بر اساس نتایج گزارش، شادی جهانی در سال 2013 ایران با نمره 604/4 در مقیاس 0 تا 100 در بین 156 کشور مقام 115 را به دست آورده است. همچنین نتایج همین گزارش نشان داد که شادمانی ایرانیان نسبت به دوره سالهای 2005 تا 2007، 677/0 کاهش داشته است(هلیول، 2013). در آخرین گزارش منتشر شده از سوی مؤسسه تحقیقات گالوپ در ژوئن 2014 وضعیت شادمانی 138 کشور دنیا بررسی شد. نتایج این گزارش با نرخ پایین شادمانی در ایران نشان داد که وضعیت شادمانی در ایران از میان 138 کشور رتبه ماقبل آخر، و بعد از عراق قرار میگیرد و در این زمینه یکی از آسیب پذیرترین کشورهای دنیاست (پایگاه رسمی مؤسسه گالوپ، 2014). همانطور که مشاهده میشود وضعیت شادمانی بین ایرانیان چندان مطلوب نبوده و این نقضان میتواند مانعی جدی در راه شکوفایی استعدادهای فردی و توسعه و پیشرفت کشور قلمداد شود. از آنجا که جامعهشناسان شادمانی را به عنوان یک وضعیت اجتماعی بازمیشناسند بنابراین میتوان این پدیده را یک مسأله اجتماعی بشمار آورد، به طور معمول، شادمانی به عنوان یک پدیدۀ ناب روانشناختی و فردی تعریف میشود؛ در حالی که جامعهشناسان، حالات فردیای همچون شادمانی را دارای مبنایی اجتماعی میدانند(گالاتزر،2000: 52-53). سی رایت میلز مسأله اجتماعی را مشکلی میداند كه بسیار شایع باشد و جمعیت كثیری از افراد یك جامعه با آن مواجه باشند. وی میگوید: اگر در یك شهر 100 هزار نفری تعداد كمی از افراد بیكار باشند، این یك گرفتاری خصوصی است، اما بدیهی است در جامعهای با 50 میلیون نفر شاغل، اگر 15 میلیون نفر بیكار باشند ما با مسأله اجتماعی مواجه هستیم (میلز، 1360، 24). همانطور که مشاهده شد آمارها و ارقامی مذکور حاكی از کاهش شادمانی و پیامدهای گسترده این مشكل و شایع بودن آن در جامعه امروز ما به عنوان یک مسأله اجتماعی است که فراتر از یک گرفتاری خصوصی میباشد. به اعتقاد برخی از کارشناسان، جامعه ما از کمبود یا حتی در مواردی از نبود این احساس در رنج است و هماکنون نشانههای صریحی از کمبود شادی و طراوت در افراد جامعه به چشم میخورد(طاهریان، 1381: 4). بنابراین لزوم توجه به این پدیده و مطالعه بافتهای اجتماعی ـ فرهنگی مؤثر بر آن درمیان گروههای مختلف ایران، ضرورت مییابد. از آنجا که مطالعه گروهها و قشرهای مختلف بیانگر آن است که سهم زنان از این احساس و پیامدهای مثبت آن بسیار اندک است. در نتیجه مطالعه این قشر ضرورتی ویژه مییابد. چرا که شادمانی زنان یکی از اساسیترین بحثهای حوزه توسعه در کشورهای پیشرفته جهان است، زنان علاوه بر این که حدود نیمی از جمعیت كشور و بخش مهمی از جمعیت فعال اقتصادی هستند كه میتوانند سهم به سزایی در توسعه اقتصادی – اجتماعی ایفا كنند، خود ستون ایجاد مهر و شادی و محبت در خانواده بوده و از اینرو در صورت ارتقاء سطح شادمانی زنان میتوان این انتظار را داشت که سطح شادمانی خانواده و بویژه نسل جدید نیز با تعدیل مثبت روبرو گردد. اما متأسفانه زنان به دلیل حساسیتهای روحی و عاطفی بیشتر از مردان در معرض آسیبهای روانی قرار دارند. زنان اگر چه نسبت به مردان طول عمر بیشتری دارند اما در مقایسه با مردان بیشتر در معرض خطر اختلالات روانی از جمله افسردگی، اضطراب، نگرانی و اختلالات اشتها … هستند(دیوکی،2007). طبق مطالعات انجام شده، شیوع بیماریهای روانی بخصوص افسردگی و اضطراب در زنان ایرانی 5/2 برابر مردان ایرانی است(احمدی و همکاران، 2006). در تحقیقی که توسط سلطانی نسب با هدف« بررسی احساس شادمانی زنان 25 تا 35 ساله تهران» انجام گرفت، شادمانی زنان تهرانی، با میانگین نمره 5/35 از سطح متوسط نیز کمتر بوده، بدین معنی که در سطح پایینی قرار دارد(سلطانینسب،1393). همچنین صاحبنظران داخلی بر پایین بودن سطح شادمانی در میان زنان ایرانی تأکید میورزند و نسبت به پیامدهای ناگوار این امر هشدار میدهند(شکربیگی، 1393: در گفتگو با ایسنا). کما اینکه، از جمله گروههای به شدت آسیبپذیر زنان که در این زمینه میتوان به آن اشاره کرد، زنان سرپرست خانوار میباشد، که عواملی چون طلاق، فوت، اعتیاد همسر و یا از کارافتادگی وی، رها شدن توسط مردان مهاجر و یا بیمسئولیت، موجب آسیبپذیر شدن این طیف وسیع از جامعه میشود( غفاری،2003 ). این گروه از زنان از همان زمانی كه همسر خود را به هر دلیلی از دست میدهند مجبور به ایفای نقشهای چندگانهای میشوند كه در تعارض با یكدیگر قرار دارند. گروه عمدهای از این زنان با فقر، ناتوانی، بیقدرتی به ویژه در ادارة امور اقتصادی خانوار روبه رو هستند به طوری كه عزتنفس و سلامت روانی آنان را مختل و زمینة ابتلا به افسردگی و سایر اختلالات را فراهم میسازد(لانگ لی و فورتین 1994). این در حالی است که دادههای آماری در ایران از روند افزایش یابنده تعداد و نسبت زنان سرپرست خانوار در دهه اخیر خبر میدهد بر اساس سرشماری نفوس و مسکن سال1390 تعداد خانوارهای با سرپرستی زن، بیش از دو میلیون و 563 هزار خانوار میباشد. در واقع میزان سهم زنان در سرپرستی خانوارها در سال1390 (1/12) درصد بوده است که از رشد قابل ملاحظهای نسبت به سایر دورههای سرشماری برخوردار بوده است(گزیده سرشماری عمومی نفوس و مسکن1390، مرکز آمار ایران). امروزه با گسترش روز افزون این شکل از خانواده در همه کشورهای جهان، چه صنعتی و چه جهان سوم و نیز مشکلات اساسی آنها، راهکارهای مناسب و علمی در جهت بهبود وضعیت این گروه از زنان، ضرورت بررسی و تحقیق علمی از شرایط زندگی این قشر را ایجاد نموده است به طوری که این زنان به عنوان گروهی آسیبپذیر در میان جامعهشناسان معرفی شده و وضعیت زندگی زنان سرپرست خانوار و فرزندان آنها مورد توجه و بررسی بسیاری از جامعهشناسان قرار گرفته است (آجورلو و همکاران،1391: 71). براساس گزارش بانک جهانی در سال 2003، فقر زنان به ویژه زنان سرپرست خانوار در کشورها در مقایسه با مردان از شدت بیشتری برخوردار میباشد (پاک دامن و دیگران،2:1390). ). همچنین بر اساس برخی از مطالعات انجام شده، زنان سرپرست خانوار جزء فقیرترین اقشار اجتماعی هستند و همۀ پژوهشها حکایت از نارضایتی این گروه از زنان نسبت به درآمد اندکشان می باشد(دغاقله وکلهر،1389: 265). برای مثال در پژوهش فروغی تنها 6 درصد، نورمحمدی تنها 13 درصد و همچنین پژوهش شکاری آلایق تنها 1 درصد از این زنان از درآمدهایشان رضایت داشتهاند و بقیه معتقد بودند که درآمدهای شغلیشان جوابگوی نیازهای خود و خانوادهشان نیست(فروغی،1380؛ نورمحمدی،1383؛ شکاریآلایق، 1384). در واقع بیكاری و فشارهای اقتصادی، میزان پایین سلامت جسمانی، نبود حمایت اجتماعی و عملكرد ضعیف نقشی كه به دنبال تعارض نقش در این زنان ایجاد میشود و همچنین غرق شدن در فعالیتهای روزانه و روزمره، رضایت از زندگی را در این قشر از زنان كاهش میدهد و سبب مشکلات روانی بخصوص افسردگی در آنان میشود (صدر الساداتی،1391: 13-14). برای مثال پژوهشهای؛ شفیعآبادی و قشقایی،1390؛ اندرسون،2002؛ حسینی، فروزان و امیرفریار، 1388؛ اکینسولا و پاپوچ، 2002 نشان داده است این گروه از زنان نسبت به سایر زنان مشکلات روانشناختی، عاطفی و میزان استرس بیشتری را تجربه کرده و از کیفیت زندگی پایینتری برخوردار بوده و با مشکلاتی از قبیل بیماریهای جسمانی، بیخوابی و افسردگی مواجه هستند (طهماسیان و اناری،2:1390؛ شعبان و همکاران:1392). علاوه بر مشكلات فوق این زنان در جامعه نیز دچار نوعی محدودیت هستند كه آزادی و اراده آنها را تحت شعاع قرار میدهد و این حاكی از فرهنگ و زمینه ذهنی متفاوتی است كه در جامعه و عرف ما علیه این زنان شكل گرفته است. در واقع بدبینی و عدم اعتماد جامعه به این زنان، باعث كنارهگیری آنها از جامعه و حوزهی فعالیت اجتماعی آنان میشود. در واقع این زنان از یک طرف به دلیل ایفای نقشهای متعددی همچون اشتغال و انجام كارهای خانه و مراقبتهای جسمی و عاطفی از اعضای خانواده، غالباً وقت اضافی برای برقراری روابط اجتماعی ندارند و از طرفی دیگر در جوامع و فرهنگهای مختلف بسته به باورها، نگرشها و هنجارهای جامعه، با زنان بیوه و مطلقه به شیوههای متفاوت و دیده ناشایست برخورد میشود مجموعهی این عوامل به مرور موجب طرد آنها از جامعه شده و از بسیاری از خدمات اجتماعی آنها را محروم میسازند(خسروی، 1378). در این زمینه وحیدیگانه در پژوهشی(1392) نشان داده است؛ برخی عوامل زمینهای به واسطهی تعدادی عوامل میانجی زمینۀ طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار را فراهم کرده و فشارهای مالی و اجتماعی و تبعات روحی آن امکان هر گونه تغییر در وضع زنان سرپرست خانوار را ناممکن نموده است. در کل طبق نتایج این پژوهش،4/53 درصد زنان سرپرست خانوار احساس ناخشنودی و افسردگی را همیشه و 6/13 درصد اغلب مواقع داشتهاند و میانگین شاخصهای طرد اجتماعی در این زنان نشان داده است که 52/58 درصد طرد عینی و 64/70 درصد طرد ذهنی را تجربه میکنند(وحیدیگانه، 1392: 143). باید توجه داشت طرد واژهی پیچیده است که شامل ابعاد و معانی ضمنی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متعدد میباشد(سیلور، 1994). در واقع دیدگاههای قابلیتی و طرد اجتماعی، زنان سرپرست خانوار را صرفاً به لحاظ درآمدی فقیر نمیبینند بلکه ابعاد وسیعتری از زندگی زنان من جمله حق انتخاب و کنترل بر زندگی، برابری فرصتها، مشارکت در بازار کار و فعالیتهای اجتماعی و دریافت حمایت از شبکههای اجتماعی را مورد توجه قرار میدهد (فیروزآبادی، صادقی، 1392: 228). این در حالیست که داشتن فاکتورهای مطرودساز چندگانه، ممکن است احتمال طرد شدن آنان را قوت ببخشد. در این زمینه میتوان به پژوهشی که توسط فیروزآبادی و صادقی در سال 1389 با هدف بررسی” وضعیت طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار فقیر روستایی” انجام گرفت، اشاره کرد که طبق این تحقیق سواد ناکافی(بیش از نیمی از زنان سرپرست خانوار6/55 هیچگونه سوادی ندارند)، نداشتن مهارت و توانمندی شغلی، فقر مزمن و گسیختگی پیوندهای خانوادگی از عوامل یا منابع کلیدی تأثیرگذار بر انزوا و طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار میباشد که در نهایت، مجموعه این عوامل باعث شدهاند که این گروه از زنان از مشارکت فعال در حوزههای عمومی به ویژه مشارکت های رسمی و انجمنی و نیز اشتغال در بازار کار طرد شوند(همان). گیدنز نابرابری در توزیع فرصتها را از منابع و عوامل اصلی طرد اجتماعی میداند و طرد اجتماعی را حالتی از راه و روشهای میداند که طی آنها افراد از مشارکت کامل در جامعه بزرگتر محروم میشوند (گیدنز،1386: 461). از طرفی هم نتایج پژوهشهای دریکوندی(1381)، علیزاده قوی فکر(1388)، دولان و همکاران(2008) و لونگ و همکاران(2010) نشان داد مشارکت و فعالیت اجتماعی میتواند بر شادی و رضایت از زندگی افراد تأثیرگذار باشد(پناهی و دهقانی، 1391: 2). با توجه به این که طرد در بعد ذهنی مقولاتی مربوط به سلامت روانی – ذهنی یعنی، میزان احساس رضایت از زندگی، شاد بودن و یا منزوی بودن فرد را بیان میکند(پیس، 2000) و افسردگی و اضطراب از شایعترین مشکلات مطرودین اجتماعی است(قاضینژاد، 1389: 152) و این گروه از زنان به اذعان بسیاری از تحقیقات با طرد و محرومیت بیشتری نسبت به سایر اقشار، مواجه هستند. به نظر می رسد طرد اجتماعی و هر یک از عوامل تأثیرگذار بر آن به تنهایی و یا به صورت ترکیبی از مجموعه عوامل، که نظریههای طرداجتماعی مدعی آن هستند، میتواند بر احساس شادمانی این قشر از زنان تأثیرگذار باشد. بنابراین مسأله اصلی که در این پژوهش بررسی میشود شناسایی آن دسته از عوامل تأثیرگذار بر طرد اجتماعی است، که بیشترین اثر را بر روی احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار میگذارد و از آنجا که تا به حال تحقیقی هم در زمینۀ و هم پیرامون بررسی احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار شکل نگرفته است و در تحقیقات قبلی فقط اشارهای جزئی به این مسأله شده است لذا پژوهش حاضر قصد دارد ابتدا طی یک مرحلهای اکتشافی از جمعیت هدف معنا، زمینه و دلایل شکلگیری این احساس را دریافت کند و سپس در بین جمعیت آماری مذکور به بررسی کمی این مقولات بپردازد. بنابراین با توجه به وضعیت و شرایط زنان سرپرست خانوار و اهمیت توجه به آنان، پرسشهای اصلی در این تحقیق به صورت زیر قابل طرح میباشد:
1-3. سوألات تحقیق
- زنان سرپرست خانوار چگونه شادی و شادمانی را معنا و تفسیر کرده و دلایل و زمینههای شکلگیری شادمانی از نظر این زنان چگونه تعریف و توصیف میشود؟
- چه عواملی میتواند در ایجاد احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار، نقش بازی کند؟
- منابع تأثیرگذار بر طرد و محرومیت اجتماعی این گروه از زنان، آیا از طریق و به واسطه ایجاد آن، میتوانند تغییرات شادمانی را تبیین نمایند؟
1-4. ضرورت و اهمیت
احساس شادمانی یکی از ضروریترین خواستههای فطری و نیازهای روانی انسان به شمار میرود و به دلیل تأثیرات عمده بر سالمسازی و بهسازی جامعه، مدت مدیدی است ذهن محققان اجتماعی را به خود مشغول کرده است. به طوری که امروزه بسیاری جامعهشناسان به نوعی در صدد ایجاد یک جامعه سالم و با نشاط هستند، زیرا به نظر میرسد احساس شادمانی از یکسو انسانها را برای زندگی بهتر و بازدهی بیشتر آماده میکند و از سوی دیگر به دلیل ویژگی مسری بودن آن، بستگیهای فرد را با محیط گسترده میکند. از اینرو تا مادامی که
شهروندان احساس شادمانی کنند، همواره در خدمت به شهر و افراد جامعه اهتمام بیشتری میورزند. اهمیت توجه به شادمانی درحدی است که از سال 2000 به بعد در نگاه سازمان ملل برای تعیین سطح توسعهیافتگی کشورها متغیرهای شادکامی و امید به آینده و خشنودی و رضایتمندی افراد جامعه نیز به عنوان یک متغیر کلیدی وارد محاسبات شده است به این صورت که اگر مردم یک جامعه احساس نشاط، خشنودی و رضایتمندی نکنند نمیتوان آن جامعه را توسعه یافته (علیالخصوص در حوزه توسعه اجتماعی) قلمداد نمود(صفریشالی،1390: 125). همچنین سطح پایین رضایت از زندگی و احساس خوشبختی، منجر به گرایشهای منفی نسبت به کل جامعه و دورههای طولانی برآورده نشدن آرزوها و انتظارات شده و نگرشهای بدبینانهای پدید میآورد که این بدبینی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود(اینگلهارت،1372). بنابراین پرداختن به این مسأله مهم به نظر میرسد؛ در نتیجه با توجه به اهمیت و ضرورت احساس شادمانی در زمینه توسعة انسانی و اجتماعی، پژوهش حاضر در صدد بررسی این پدیده است و از آنجا آمارها نشان میدهد كه زنان در سطح جهانی و ملّی از محرومیتهای مضاعف رنج میبرند و از طرفی شادکامی زنان تأثیر مهمی بر سلامت کودکان، خانواده، جامعه و محیط زیست دارد. همچنین این قشر فعال و سرنوشت ساز، اولین مراقبین سلامت خانواده و جامعه هستند بر این اساس آموزش و فرهنگ از طریق سلامت زنان توسعه مییابد زنان دریافتکنندگان و هم ارائه دهندگان اصلی مراقبتها در نظام سلامت هستند(احمدی و همکاران، 1386). بنابراین نمود احساس شادی زن در خانواده بر احساسات تمامی اعضای خانواده مؤثر است. بدین منظور این پژوهش قصد دارد که پدیده شادمانی را با توجه به اهمیت ارتباطی که با جمعیت هدف دارد در بین زنان و به صورت اخصتر زنان سرپرست خانوار که بصورت جدیتر با این موضوع درگیر هستند، بررسی کند. ضرورت توجه به زنان سرپرست خانوار از میان گروه زنان از این جهت است كه در خانوارهای که زن سرپرست است، تصمیمگیری برای مقابله با مسائل و مشكلات شخصی، روانی، اجتماعی، عاطفی، اقتصادی خانوادگی، تحصیلی و رفتاری فرزندان در آینده بر عهده سرپرست خانوار(مادر) است و برعهدهی اوست كه نظام روابط عاطفی موجود در خانواده حفظ شود و ایجاد تنش در خانواده را به حداقل برساند و از لحاظ مادی و معنوی فرزندان را حمایت كند. از اینرو توجه و مشخص نمودن سلامت روان زنان سرپرست خانوار(مادر) برای جلوگیری و حل بسیاری از معضلات و مشكلات خانواده ضروریست(حسینی و همکاران، 1388: 4). با توجه به اینکه امروزه پدیدة خانوارهای زن سرپرست به دلایل مختلف در دنیا رو به افزایش است و اغلب این خانوادهها دارای مشكلات فراوان هستند، در نتیجه فزونی این گروه از زنان به صورت یك مشكل اجتماعی مطرح میشود(خسروی، 1387). در واقع میزان وقوع آسیبهای روانی نظیر افسردگی، اضطراب و استرس در این گروه از زنان به گونهای بالا است(معیدفر و حمیدی،1386) که نسبت به سایر زنان شادی کمتری را حس میکنند. به طوری که فقدان همسر و حامی موجب میشود که اکثر این زنان به ناراحتیهای روحی و جسمی دچار شوند. همچنین، کمبود معاشرت و تفریح به علت مسائل شهرنشینی در کلانشهر، مشکلات عاطفی آنها را میافزاید. اکثریت این قشر از زنان به علت عدم استقلال اقتصادی فاقد پایگاه اجتماعی مناسبی بودهاند تنهایی آنها نیز، شرایطی را ایجاد میکند که منجر به از دست دادن حمایت اجتماعی خانواده پدری، کاهش نفوذ اجتماعی و حتی گاه تضعیف موقعیتها و فرصتهای اجتماعی فرد میشود(قنبری و همکاران،1390: 116). به طوری که بنا بر نتایج بسیاری از تحقیقات، رفتارهای مشارکتی بسیاری از زنان سرپرست در مقایسه با زنان دیگر بسیار پایین است و این مسأله علاوه بر دلایل فرهنگی، ناشی از مسایل مربوط به تعدد نقشها و مسئولیت مدیریت خانواده میباشد. آنان خود را تأمینکننده نیازهای روحی و عاطفی فرزندان و سالمندان خانواده خود میدانند و براین باورند که برای فرزندان خود به عنوان تکیهگاه و پشتوانه به حساب میآیند(شادیطلب و همکاران، 1384). در نتیجه وضعیت طردشدگی مسأله مهمی است که این زنان بنا بر نتایج بسیاری از تحقیقات با آن مواجه هستند. در واقع عواملی مثل نداشتن منابع مادی، نگرش منفی افراد جامعه و دور شدن از روابط اجتماعی و فعالیتهای مدنی شرایطی را برای آنها ایجاد میکند که در وضعیتی نابرابر نسبت به دیگر اقشار جامعه قرار میگیرند در نتیجه دچار طرد اجتماعی خواهند گردید. ضرورت توجه به طرد اجتماعی و عوامل ایجاد کنندۀ آن در زندگی زنان سرپرست خانوار از آنجا ناشی می شود که در آن متغیرهایی مانند مسکن، بهداشت و سلامت و آموزش را میتوان ملاحظه کرد. مسائل و مفاهیمی همچون مشکلات مالی، نیازهای اساسی، تماسهای اجتماعی و ناخشنودیِ اجتماعی نیز در تعاریف آن به چشم میخورند(ابراهیمی،1391). در کل این پژوهش از دو جنبه نظری و کاربردی حائز اهمیت است: در بعد نظری مؤلفههای پژوهش حاضر همچون سایر مؤلفههای اساسی در حوزه اجتماعی، آزمون پارهای از نظریههای اجتماعی است که به طور صریح و یا تلویحی به تبیین نشاط، خوشبختی و سعادت مردم میپردازد و موجب بسط شناخت منظم رشته جامعهشناسی میشود. و در بعد کاربردی هم مطالعۀ علمی دقیق و مداوم موضوع این پژوهش، به ویژه در سطح ملی میتواند توجه اهل اندیشه را به میزان شادمانی در میان زنان سرپرست خانوار و عوامل مرتبط با آن یعنی عوامل ایجاد کنندۀ طردشدگی، جلب و به مدیران و برنامهریزان اجتماعی و فرهنگی در انتخاب سیاستهای مناسب در زمینۀ شادمانی زنان سرپرست خانوار کمک کند. در مجموع، از نتایج این پژوهش میشود در عمل(سیاستگذاری و برنامهریزی) هم سود جست. از اینرو با توجه به اهمیت پژوهشی موضوع مورد مطالعه، تحقیق حاضر در صدد بررسی و تحلیل احساس شادمانی و رابطه آن با عوامل ایجاد کنندۀ طرد اجتماعی در بین زنان سرپرست خانوار تهران است زیرا به نظر میرسد شناسایی آن دسته از عواملی که منجر به طرد اجتماعی این گروه از زنان میشود با احساس شادمانی آنها در ارتباط است. بدین منظور اهداف اصلی در این تحقیق به شرح زیر قابل تعریف می باشد:
1-5. اهداف تحقیق
- شناسایی و مطالعه دلایل و زمینههای احساس شادی و شادکامی در بین این زنان
- اندازهگیری میزان احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار تهران
شناسایی منابع طرد و محرومیت اجتماعی این جمعیت و مکانیزم اثرگذاری آن بر شادمانی این زنان
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-12-02] [ 01:10:00 ق.ظ ]
|