به طور كلی زمینهای كه رشد فرد در دورههای مختلف زندگی در آن اتفاق میافتد تا حدود زیادی میتواند سلامت روانی را تعیین كند. یكی از مدلهای مطرح شده در این زمینه متعلّق به برافن برنر ( جاودان 1385،23-20) است. طرز تفّكرها و شیوه زندگی در خانواده پایهریزی میشود و سپس توسط مربیان مهدكودك، آموزگاران، دبیران مدارس و دیگر افراد مهّم شكل میگیرد. در صورتی كه پایه این روابط و تعاملات به نحو شایسته و مبتنی بر احترام و حقوق متقابل صورت گیرد، میتوان انتظار داشت افرادی سالم و دارای رفتارهای سنجیده پرورش یابند.
والدین و مربیان نا آگاه به مسائل روانی و تربیتی در بسیاری از موارد با طرد كردن كودكان و نوجوانان اعمال فشار و بیتوجهی باعث بروز رفتارهای نابهنجار، احساس خصومت، كینه و خشم میگردند.
شواهد نشان میدهد كه رابطه مادر و كودك نقش برجستهای در سلامت روانی و یا بروز اختلال در رشد روانی و ذهنی كودك دارد زیرا، واكنشهای مادر نسبت به كودك و نحوه ارتباط مادر با فرزندان تا حدودی زیاد میتواند بر تصور كودك از خودش تأثیر بگذارد( ولمن 1988، 190) عقیده دارد كه بسیاری از علائم روان تنی و اختلالهای روانی – رفتاری بیانگر واكنشهای كودك به نگرش مادر است. به عنوان مثال، توجه به حقوق دیگران، حفظ شخصیت و احترام دیگران، میزان شكیبایی در برابر مصائب رفتن به وادی بزهكاری و . . . تا حدود زیادی بر تجارب خانوادگی بستگی دارد.
ارتباط مؤثر، سنگ زیربنای خانواده سالم است. به عبارت دیگر، وقتی خانوادهای از الگوهای ارتباط مؤثر استفاده میكند، انتقال و درك روشنی از محتوا و قصد هر پیامی را دارد و مسئولیت اجتماعی كردن فرزندان و دستیابی به نیازهای روانی اعضای خانواده را به خوبی انجام میدهد (ابراهیمی 1385،128). بررسیهای انجام شده دربارة خانواده عمدتاً بر این فرض استوار بودند كه بیماری هر عضو یك خانواده علامت بیماری خانواده (پدر و مادر) است، و در مورد اختلالهای روانی شدید میتوان آنها را به بیماری روانی و اختلالات غیر قابل انكار والدین نسبت داد.
اكثر محققان كه تأثیر تعارضات خانوادگی در بروز مشكلات فرزندان را مورد بررسی قرار دادهاند، بر دگرگونی نحوه ارتباط – والد فرزند توجه داشته، و در تبیین نقش تعارضات پدر و مادر در بروز مشكلات رفتاری، كنشهای متقابل اعضای خانواده را دارای اهمیت بسیار یافتهاند. یافتههای مرتبط با تأثیر خانواده بر سلامت فرزندان مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی است (سعادتمند 1384،45)
مطالعات مربوط به فرزندان با والدین دارای آسیبهای روانی و فرزندان والدین دارای آسیبهای روانی كمتر و مقایسه آنها باهم تفاوت معناداری را نشان میدهد. اگر روابط اعضای خانواده و كانون خانواده دچار عدم تعادل گردد و به عبارت دیگر خود تبدیل به یك دنیای بیمارگونه شود، میتواند زمینهساز اختلالها و نابسامانیهای روانی فراوان در فرزندان گردد (اسماعیلی 1383،70-65). علاوه بر این سیزر نشان میدهد كه پذیرش بیش از حد مجاز در خانه با رفتار پرخاشگرانه و ضد اجتماعی فرزندان همبستگی دارد .
سینگر و وینر به تأثیر فضای حاكم بر خانواده و سلامت روان فرزندان معتقدند. این پژوهشگران از تحقیقات خود به این نتیجه رسیدهاند كه معمولاً رابطه بین دو فرزند سالم از نظر روانی، تا اندازهای هدفدار و باثبات است. امّا والدینی كه دارای اختلالات عاطفی – روانی هستند، به علّت عدم توانایی در تمركز و داشتن افكار منقطع و تضاد عاطفی دارای ارتباط نامشخص، بیسازمان و غیر متمركز با فرزندانشان
هستند، به گونهای كه این فرزندان از داشتن ارتباطی معین، روشن، هدفدار و با دوام محروم هستند (سعادتمند 1384،56)
تمامی این تحقیقات نشان میدهد یكی از منابع مهّم و مؤثر بر سلامت روان فرزندان محیط خانواده است. اگر منابع خانواده برای سازگاری با فشارهای روانی ناكافی باشد، خانواده مجبور به تحمل بار سنگین میشود. تغییرات و فشارها در زندگی خانواده به ظرفیت واحد خانوار فشار میآورد. بنابراین، میتوان بعضی از نتایج منفی مثل بیماری را در اعضای خانواده پیشبینی كرد.
امكان ابتلا به اختلالهای روانی برای همه افراد جامعه وجود دارد و هیچ انسانی از فشارهای روانی و اجتماعی مصون نیست، این پدیده خطری است كه مرتباً نسل فعلی و آینده را تهدید میكند و زیانهای فردی و اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و اقتصادی زیادی در بر خواهد گرفت.
کودکان و نوجوانانی که قوانین اجتماعی را زیر پا می گذارندو با رفتارهای آزار گرانه وگرایش های پرخاشگرانه مانند سرقت، خرابکاری، آتش سوزی عمدی، دروغگویی، ولگردی و فرار که مستلزم شکستن سنت ها، ارزش ها و قوانین اجتماعی است و همچنین رفتارهایی که کنش های روانی و اجتماعی فرد را در منزل، مدرسه و گروه های اجتماعی دچار مشکل می سازد، دچار اختلال سلوک هستند(مفیت و دیگران 2001). کودکان دارای رفتارهای بزهکارانه در یک سیستم مجرمانه قضاوتی و حقوقی به کودکانی گفته می شود که قوانین را زیر پا می گذارند و آنها را نادیده می گیرند(لوبر 2005،121). این رفتارها دامنه ای از رفتن به سینما بدون بلیط تا دگر کشی را شامل می شود(هین شا 2008 ؛ 28).
نتایج تحقیقات نشان داده است که گونه های خاصی از اختلالهای رفتاری مانند اختلال سلوک و اختلال نافرمانی مقابله ای در بین دیگر اختلالات روانی دوران مدرسه از فراوانی بالایی برخوردار است. اینگونه رفتارهای اغتشاش گر در موقعیت های مدرسه به صورت درگیریهای مکرر و تعارض آمیز با همسالان، معلمان و دیگران خود را نشان می دهد(لطفی کاشانی و وزیری 1389،78).
این تحقیق ضمن تاکید بر چند عاملی بودن این اختلال از زاویه خانواده، ویژگیهای والدین، سبکهای مقابله ای و استرس والدین مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. بدیهی است مطالعه رشد و تحول کودکان بدون در نظر گرفتن الگوهای تربیتی و شرایط حاکم بر محیط خانواده، امری نارسا و ناقص است.
خانواده، اولین پایه گذار شخصیت، ارزش ها و معیارهای فکری کودکان است که نقش مهمی در تعیین سرنوشت و سبک زندکی فرد دارد. تاثیر خانواده به عنوان نخستین و مؤثرترین واحد اجتماعی بر فرزندان، امری بدیهی و مشخص است در جریان رشد کودک، محیط و شرایط خانواده یک عامل مثبت و مهیاکننده زمینه های رشد و یا یک عامل مخل و بازدارنده است.
وبستر-استراسون و داهل (1995) نشان می دهند که والدین کودکان با اختلال رفتار، اغلب مهارتهای تربیتی مهم را ندارند. این والدین در استفاده از مقررات، خشن و خرده گیر، ناسازگار، دمدمی و مسامحه کار اند، احتمال کمی وجود دارد که فرزندان خود را هدایت کنند و اغلب رفتارهای اجتماعی کودکشان را تنبیه و رفتارهای منفی را تقویت می کنند.
مطالعات نشان می دهد که اکثر خانواده هایی که از یک منبع مقابله مناسب استفاده می کردند، عملکرد بهتری داشتند (کیم و دیگران 2003،203). هنگامی که افراد در یک موقعیت استرس زا قرار می گیرند سعی می کنند از فشارهای روانی ناشی از آن موقعیت با استفاده از شیوه های مقابله مناسب اجتناب کنند. فشارهای روانی از عوامل موثر در شکل گیری اختلالات است. تمام اختلالات موجود از جهاتی با استرس در ارتباطند (شاملو 1378،126).
استرس زمانی رخ می دهد که مطالبات، فراتر از منابع سازشی فرد باشند. مقابله، توسط نظریه پردازان به عنوان کوشش هایی برای بالابردن سازش بین شخصیت و محیط و یا به عنوان تلاش هایی برای اداره رویدادهایی که استرس زا درک می شوند، تعریف می شوند (لازاروس و فولکمن 1984،98).
در ارتباط با شخصیت و راهبردهای مقابله ای فرض بر این است که شخصیت تعیین کننده راهبردهای مقابله ای است. الگوی دیگر بیان می دارد که شخصیت و مقابله به طور مستقل و جداگانه در شکل گیری ناسازگاری سهیم هستند (جزایری، جعفری زاده و پورشهباز 1382،105). با توجه به اینکه ویژگیهای شخصیتی افراد نسبتا ثابت است و والدین در شیوه های تربیتی خود تحت تاثیر شخصیت، سبکهای مقابلهای و استرس خود قرار دارند، بنابراین این تحقیق سعی دارد به این سوال اساسی پاسخ دهد که آیا بین ویژگیهای شخصیتی، سبکهای مقابله ای و استرس والدینی که دارای نوجوان مبتلا به اختلال سلوک هستند با والدین دارای نوجوان عادی تفاوت وجود دارد؟
[شنبه 1399-12-02] [ 12:51:00 ب.ظ ]
|